Mr. Sunshine, South Korean TV Television 2018
مدام فکر میکنم به اون "معنا".
فکر کن اون چه "آرمان" ایه که تو حاضری توی هر تعقیب و گریز، مرگُ توی دهنت نگه داری و فقط به اندازه ی قورت دادن، تصمیم توی یه لحظه _این جرعه آبُ قورت بدم یا نه_ باهاش فاصله داشته باشی .. این "معنا" از چه جنسیه؟ نمیتونم حرف آدم هایی رو که اینکار، مبارزات ایدئولوژیکی رو تباه میدونن درک کنم. داریم از جان هایی حرف میزنیم که یکی بعد از دیگری مثل برگ بر زمین میریزن. از قطع ابدی ِحیات زمینی ِ یک انسان. پرونده ی این آدم ها، به راحتی با یک مخالفت یا بی ارزش شمردنِ صرف، بسته نمیشه. همه چی خیلی جدیه.
اون نقطه ی پررنگِ شعله ور، شوریده که؛ این تو، واقعا خلاصه شدی توی این خمودگی، روزمرگی، خواب های کسالت آور، ترس های فشرده، پرخاشگری ها و ول چرخیدن ها؟ تو ته رنجت چی بوده محیا؟ تو متعلق به نسلی هستی که جوان هاش (خودتم همینجایی) برای هم انواع ترس رو مسیج میکنن و در اون نوشته ن که پنج مدل ترس بیشتر نداریم : ترس از مرگ، ترس از آینده، ترس از "پسورد یا یوزر نیم اشتباه است." ، ترس از هشتاد تا میس کال از مامان، و ترس از صدای "با نام و یادخدا داوطلبین گرامی دفترچه ها را از روی زمین بردارید و شروع کنید." .. همه ش همنیه؟ ما از اینا میترسیم؟ ما دلهره ی تنفگ دست گرفتن، ترس از اینکه ندونی عزیزات زنده ن یا مرده، در لحظه سر مرگ و زندگیت قمار کردن، فدا کردنِ خودت برای یه آرمان بزرگتر .. ما میدونیم اینا رو چجوری میشه تصور کرد اصلا؟ سزاست توی این هوای مسموم از گرتِ خوابی که همه جا ریخته شده چه بلایی سر خودمون بیاریم، از عجز و شرم؟